وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

شهریور 96

تا بیست و هشت ماهگی سوم شهریور مصادف با بیست و هفتمین ماهگرد پسرم جشن عروسی عمو میثم بود چون ما درجه یک بودیم و خیلی زود رفتیم عروسی و پسری خواب بود گفتم بدخواب و خسته میشی پس بهتره با مامانی و پدرجون بیای، من و بابا رفتیم وقتی اومدی باهامون قهر کردی که چرا زود نیاوردیمت و اصلا بغل ما نیومدی دیگه کلی دورت بودیم تا باهامون آشتی کردی و بازی کردنات شروع شد ولی تو این مراسم بیشتر تو حیاط بودی و با بچه ها بازی کردی و کلی واسه دایی عشق کردی و باهاش بازی کردی و تو حیاط حسابی رفصیدی که قشنگ ازش فیلم گرفتم که یادگاری واست خواهد ماند ناگفته نمونه رفته بودی نزدیک جایگاه عروس و داماد و میگفتی داداش داداش چون با زن عمو هنوز صمیمی نشدی روت نمیشد بری پی...
31 شهريور 1396

تشکر از همه عزیزان

چند وقتی هست که شدیدا درگیر هستم و وقت گرفتن عکس از لباسهای جدید و هدیه هاتو نداشتم و چون واقعا خیلی زیاد بود دیگه نمیتونم عکس همرو واست بزارم بیشتر از بیست تا هدیه از طرف مامان عزیزم دریافت کردی بابات هر کار خوب یا حرف جدید ی جایزه میگیری البته به این صورت که صبح ها خودتون میرین و شما انتخاب میکنی و ی جایزه میگیری ماشین پلیس، ماشین آتیش نشانی،جیب صحرایی، خانه سازی، پازل های و ... ناگفته نمونه دایی جون هم چند تا پازل چوبی خیلی قشنگ واست خریده که خیلی دوستشون داری و یاد گرفتی خودت همرو بچینی الناز و شادی عزیز هم که همیشه با هدیه هاشون غافلگیرت میکنن از هواپیما گرفته تا ماشین و .... من و بابا هم که کلی وسیله جدید واست گرفتیم که فقط عکس ا...
25 شهريور 1396

وبلاگ پسرم برای بزرگ شدنش

 با ثبت روز شمار زندگی قشنگمون وقتی بزرگ شدی و بچه دار بشی حتما یادی از بچگی خودت هم بکنی شاید در آن روزها کنارت نباشم یا شاید پیر باشم و قسمتی از خاطرات به دست فراموشی سپرده شده باشه ولی امیدوارم که باشم و مرد شدنت و تشکیل زندگی دادنت و خوشبختیتو ببینم فکر کنم پسری در تخیلاتم خیلی به سالهای آینده رفتم ولی باور کن به همون اندازه که از کودکیت لذت میبرم حتما از جوانیت و مرد بودنت لذت خواهم برد البته سعی میکنم زمان و سن هم در نوشتن رعایت کنم تا زمان خواندن شما راحت تر باشی. و اما از زندگیمون: دیشب بابایی ماموریت بود و ما خونه مامانی بودیم تو اتاق دایی جون، غرق در بازی بودیم با خانه سازی من خانه، پارکینگ و ... درست میکردم و شما...
20 شهريور 1396
1