شهریور 96
تا بیست و هشت ماهگی سوم شهریور مصادف با بیست و هفتمین ماهگرد پسرم جشن عروسی عمو میثم بود چون ما درجه یک بودیم و خیلی زود رفتیم عروسی و پسری خواب بود گفتم بدخواب و خسته میشی پس بهتره با مامانی و پدرجون بیای، من و بابا رفتیم وقتی اومدی باهامون قهر کردی که چرا زود نیاوردیمت و اصلا بغل ما نیومدی دیگه کلی دورت بودیم تا باهامون آشتی کردی و بازی کردنات شروع شد ولی تو این مراسم بیشتر تو حیاط بودی و با بچه ها بازی کردی و کلی واسه دایی عشق کردی و باهاش بازی کردی و تو حیاط حسابی رفصیدی که قشنگ ازش فیلم گرفتم که یادگاری واست خواهد ماند ناگفته نمونه رفته بودی نزدیک جایگاه عروس و داماد و میگفتی داداش داداش چون با زن عمو هنوز صمیمی نشدی روت نمیشد بری پی...